امان از سفر امان از جدایی امان از سرنوشت
تو رفتی سفر تورا از من گرفت
اما بدان احساسم وجودم قلبم همه را با خود بردی.
آموخته بودم که آب آتش را فرو می نشاند
اما اشکهایت که از جنس آب است و قبل از رفتن از چشمانت سرازیر شد چنان آتشی در وجودم افروخته است که دیگر تاب و توان تحمل ندارم.
و حرفهای آخر تو مرا به جنون کشیده است.
از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد هزار درمان ندهم
با خود زمزمه می کنم..........
می میرم برات نمی دونستی می میرم بی تو بدون چشات
رفتی از برم نمیدونستی که دلم بسته به ساز صدات
سفرت بخیر
اگه میری از اینجا تک وتنها به یه شهر دور برو
که رفتن بدون ما میرسه به یه دنیا نور
اما بدان عاشقم هنوز
وقتی رفتی باز هوا بد شد روزگار از بدی بدتر شد
قفس قناری تنگتر شد
دیگه برگرد یار دیگه بس کن یار
و من ایمان دارم که باز می گردی
می آیی..............
مهرداد